دخترم غدیر
بعضی روزها همان چند دقیقه ای که در مسیر محل کار تا منزل و برعکس، رادیو گوش می دهم نکته ای دارد که در طول روز چندین بار یادش می افتم. با احتساب آیت الکرسی ای که مادر مقیدم کرده اند قبل از راه افتادن بخوانم، کولری که چند دقیقه طول میکشد تا اتاقک ماشین را خنک کند، راننده های بی اعصابی که فقط بلدند سبقت بگیرند و بوق بزنند و گاهی حواس پرتی های خودم، زمان باقیمانده را می شود نکته یا خبر جدیدی شنید.
امروز روحانی محترمی داشت درباره عید غدیر و نحوه بزرگداشت آن می گفت. این که سعی کنیم در حد وسع خودمان بین اهالی خانه و همسایه شیرینی و شربت پخش کنیم، جشن بگیریم، عیدی بدهیم، اگر می توانیم مسجد و مدرسه ای به نام «غدیر» بسازیم. حالا من پشت فرمان و سر پیچ، پرت شدم به عربستان، مکه، صحن مسجد الحرام و یک عصر نیمه گرم تابستانی. همان سفر اول عمره م در سال 83 که همسفر مادر بودم و یکی از پروژه های شخصی مان کنجکاوی درباره حجاب و فرهنگ زنان مسلمان دیگر کشورها شده بود. به هر کسی می رسیدیم و به هر زبانی که بلد بودیم سعی می کردیم ارتباط بگیریم. آن روز عصر روبروی کعبه نشسته بودیم و قرآن می خواندیم. خانم سیاه پوست بسیار زیبایی به همراه دختر سه چهار ساله اش هم سمت چپ من نشسته بود و مادر سمت راستم. دخترک با نشاط اما مودب بود. دوازده سال از آن روز گذشته، درست خاطرم نیست با چه زبانی حرف زدیم. گمانم عربی دست و پا شکسته ای بود که آن روزها می دانستم. فقط یک جمله بین من و آن خانم رد و بدل شد. پرسیدم اسم دخترت چیست؟ گفت: «غدیر». تعجب، شگفتی، شوق، ترس، همدلی و خیلی احساسات دیگر یکجا ریختند سرم. حدس قوی زدم که شیعه باشد. نگاهی به چپ و راست و وهابی های کلاه قرمز همیشه پرغضب کردم که آن دور و اطراف نباشند و حرفمان را نشنیده باشند. آرام در گوش مادر گفتم که اسم این دختر غدیر است. می دانم مادر هم با من هم نظر بود که اسم دخترک را تکرار نکرد اما چشمانش از شوق و تعجب برقی زد. هر چه باشد، اسم ممنوعه بود آنجا. اگر حکومت آن سرزمین، این اسم را خاطرش مانده بود که این همه مصیبت به وجود نمی آمد. دیگر فقط لبخند بود که بین من و آن خانم مومنه سیاه پوست رد و بدل می شد، بدون هیچ کلامی. نگاهم سراسر تحسین و تمجید بود. مادر یعنی این، مادر شیعه یعنی این، نامگذاری جهادی یعنی این. دلم می خواست دختری می داشتم به نام غدیر و در سفرهای بعدی وقتی دیگران دخترک بانمک را می دیدند و معنی اسمش را می پرسیدند، قصه فراموش شده غدیر را به همه می گفتم. برای زنده کردن اسم غدیر، می شود یک ریال هم هزینه نکرد.