آسانسور دنیای زنانه
روز اولی که وارد ساختمان شدم سعی کردم چشمانم چند قدم جلوتر از خودم حرکت کند تا مثل افراد گیج و تازه وارد به نظر نرسم. مقصدم طبقه پنجم بود. فوری با یک نگاه، آسانسوری را در سمت چپ شناسایی کردم و فرمان را به طرف آن چرخاندم. یکی دو بار دیگر هم از همان آسانسور همیشه خلوت استفاده کردم و برایم جالب بود اینجا کمتر کسی را در حال رفت و آمد می بینی. هرکس سرش به کار خودش است و توی اتاقش خزیده. دفعه سوم که به طرف آسانسور رفتم بالاخره با چالشی که انتظارش را داشتم و همان تزاحم انتظار یک آقا و خانم برای آسانسور بود مواجه شدم. تازه آنجا بود که فهمیدم آن آسانسور مخصوص آقایان است و لذا با اکراه به سمت آسانسور خانم ها هدایت شدم. قبلا در حوزه مان دیده بودم آسانسور مشترکی باشد و کاغذ زده باشند که در صورت حضور اساتید آقا، حق تقدم استفاده از آسانسور با آنهاست و انگار نه انگار که اینهمه خانم کمردرد و پادردی در جامعه داریم. اینجا هم فقط یک آسانسور سهم خانم ها شده بود و با پیش فرضی که از تفکیک و تقدم آسانسوری داشتم طبعا روح منتقد درونم شعله کشیده بود.در راستای همرنگی با جماعت من هم یاد گرفتم صبح به صبح روبروی آسانسور خواهران همراه با بقیه صف نیم دایره مانندی تشکیل بدهیم، سلام و صبح بخیر آهسته ای بگوییم و برای ورود از دری با عرض بیشتر از یک متر، مدام به همدیگر تعارف کنیم و یکی یکی وارد شویم، هرکس هم بخواهد در طبقات میانی پیاده شود طبق یکی از قوانین نانوشته ای که تمام زندگی مان را گرفته، زیر لب از نمی دانم کدام خطای ناکرده عذرخواهی می کند و از گوشه در پیاده می شود.
اما نکته جدیدش این بود که وقتی درِ آسانسور بسته می شد دنیا هم عوض می شد. همان خانوم های متشخص و متینی که تا چند دقیقه قبل بخش اعظم چهره شان پوشیده بود، انگار در انعکاس دیواره فلزی آسانسور شادی و نشاط صبحگاهی شان در هم ضرب می شد، رویی گشاده نشان می دادند و به گرمی روز جدیدی را آغاز می کردند. از منی که تازه وارد بودم اسم و نشانی می پرسیدند و خوش آمد می گفتند. مهمان بازی و تعاملات واقعی انسانی از همان لحظه بسته شدن در آسانسور تازه آغاز می شد و دیگر به این فکر می کردم که ما طبقه اولی ها چقدر کمتر از طبقه چهارم و پنجمی ها خوشبختیم! چه زود مجبوریم از این جمع دوستانه خداحافظی کنیم. کودک درونم دلش می خواهد بی هدف دکمه آسانسور را بزند و بالا و پایین برود. کشف دنیای درون آدم ها از همان لحظه بسته شدن دنیای بیرون اتفاق می افتد و من هم که عاشق کشف و شهود عوالم درون خفی اطرافیانم هستم. خوب آسانسوری است این آسانسور ویژه خواهران، خوبــــــــ