اربعین رازآلود امام
حجم و وزن زیاد و جلد سفت و محکم کتاب، حس درست و حسابی بودن به ما می داد. اینکه نمیشد کتاب را بغل بزنی و در هر مهمانی و مجلسی چند صفحه از آن را مطالعه کنی، باعث می شد خواندنش آداب داشته باشد. با سلام و صلوات کتاب را از از قفسه بیرون بکشی، اگر چند روزی گذشته باشد غبار رویش را با دست پاک کنی و با نوک انگشتانت آخرین صفحهای که خوانده بودی را باز کنی.
پیش از آنکه «اربعین حدیث» امام خمینی را از نزدیک ببینم، تصوری مشابه همان کتاب های چهل حدیث معمولی که در موضوعات مختلف نوشته شده از آن داشتم. چند ترم قبل از آن وصیت نامه سیاسی-الاهی امام خمینی را به عنوان یک واحد درسی گذارنده بودیم و وصیت نامه ای، که برای اولین بار فهمیدم می شود در قالب وصیت نامه اندازه یک کتاب حرف برای گفتن داشت، تا حدی شخصیت اجتماعی-سیاسی امام را در ذهنم شکل داده بود. آیه و حدیث هم که خوراک ما بود در حوزه، و تلفیق چهل حدیث نویسی شخصیتی که تا حدودی –فکر میکردم- می شناختم به نظرم عجیب نمی آمد.
شوک اول حجم کتاب بود. مگر چهل حدیثِ گیرم ده خطی چقدر می تواند شرح و تفسیر داشته باشد؟ اصلا امام کی فرصت کرده اند اینها را بنویسند؟ کدام شب و نیمه شبی بین تاریخ مبارزات و سخنرانی ها، در سندیت این احادیث تحقیق کرده، حاشیه زده و نوشته و بازنویسی کرده؟ البته به حکم مامور به نمره و امتحان بودن، وقتی فهمیدیم سرفصل درسی ما فقط تا پایان حدیث یازدهم هست، شوکمان کمی فروکش کرد، نفس راحتی کشیدیم، بسم اللهی گفتیم و مطالعه را آغازیدیم.
اما تا امروز و همین لحظه که حدود شش سال از گذراندن آن واحد درسی میگذرد، شوک دوم به قوت خود پابرجاست. همان علتی که، برخلاف تصمیم اولیه م در صفحات آغازین کتاب که به یازده حدیث بسنده نکنم و در فرصت مناسبی تا پایان چهل حدیث بخوانم، باعث شد دیگر دست به آن کتاب نبرم. از آن سال تا کنون هر وقت بین سایر طلبه ها یا در جمع های دیگری صحبت از این واحد درسی شده، سعی کرده ام حسم را نسبت به این کتاب با بقیه در میان بگذارم و ببینم آیا بقیه هم بعد از کلنجار رفتن با خط به خط یازده حدیث اول، همین حس را داشته اند یا خیر. پاسخ اکثرا مثبت بود.
امامی که تا آن روز از رسانه ها و مطالعات پراکنده شخصی شناخته بودم امامی با غلبه چهره سیاسی بود. ولی گلچین احادیث و مخصوصا شرح و تفصیل آنها کاملا در وادی معنویات و عرفان سیر می کرد. روح لطیف و قلم شیوایی پشت کلمه به کلمه اربعین بود که اشتیاقم را برای ادامه مطالعه بیشتر می کرد. هر صفحه که پیش میرفتم حس می کردم چندان هم حرف جدیدی برای گفتن ندارد و تکرار همان مباحث تزکیه نفس، خلوص نیت و خداشناسی است که در ادبیات و الاهیات عرفانی می شنویم؛ اما در عین حال کشش و جذبه کتاب آنقدر بالا بود که مرا به خواندن صفحات بعد و بعدتر کنجکاو میکرد. از حدیث دوم به بعد شور و دلهره ای در دلم افتاد. چند صفحه که میخواندم کتاب را می بستم و می گفتم: «با این حساب، حتما جای من در قعر جهنم است!» کف هی «خوف» بر روح و روانم غلبه می کرد. زیر چشمی نگاهی به صفحه بعد می انداختم و باز هم کنجکاو می شدم. «رجا»ی روشنی که بر قلبم طلوع می کرد، باعث می شد دوباره چند صفحه پیش بروم. اما دوباره ترس و هیچ انگاشتن همه اعمال و نیات کل زندگیم پیش جسمم مجسم می شد، محکمتر کتاب را به هم میک وبیدم و می گفتم دین که نباید اینقدرها هم سخت باشد! نمیدانم چه سری در اربعین امام بود که توانستم بالاخره تا حدیث یازدهم بخوانم. اما همین درگیری خوف و رجای روحم با خط به خط کتاب، و در واقع ظرفیت پایینم، باعث شد حسرت رسیدن به حدیث چهلم تا امروز بر دلم بماند.
بعد از مطالعه اربعین حدیث امام، دیگر به کل فراموشم شده بود این نویسنده رقیق القلبی که خودش را بنده ضعیف گنهکاری پیش معبودش می داند و آنقدر روی ریزترین تمایلات نفسانی هم حساس است که با موشکافی دستشان را رو میکند، همان امامی است که انقلابی به پا کرده و تاریخ کشور و چه بسا جهانی را تغییر داده. و اگر همین امام دوست داشتنی عارف مسلکم نبود، شاید انقلابی هم نبود.