درباره تجربه دینی
سوم دبیرستان که بودم دوست سپیدروی فاطمه نامی داشتم که مدام برای من از تجارب معنوی اش می گفت. سپیدرویی فاطمه و صدای گرم و دلنشینش در این بیان خاطرات و شنیده شدنش توسط من خیلی موثر بود. آن وقت ها از سر احترام و دوستی رسمی که بینمان حاکم بود و از آن جهت که همیشه در زندگی م گوش شنیدن حرف های دیگران بودم، زنگ های تفریح زیادی با هم در حیاط و راهروی پشت ساختمان مدرسه قدم می زدیم، او یک طرفه تعریف می کرد و من تایید. یک روز با شوق زیادی بعد از کلاس آمد برایم از تجربه خاصی که بعد از نماز صبح داشت می گفت. چشمانش برق می زد موقع تعریف. چیزهایی از نور سفید و مشاهده عالم دیگر و احساس بی وزنی یادم مانده فقط. هیچ وقت نتوانستم مستقیم در چشمان معصومش زل بزنم و بگویم من نمی توانم واقعی بودن حرف هایت را باور کنم. احساس می کردم می فهمد که تمام آن مدت را داشتم نقش بازی می کردم و دلش می شکند. خودش می گفت فقط به من می تواند این حرف ها را بگوید و بقیه مسخره اش می کنند. آخرین باری که فاطمه را دیدم یک روز بارانی بود که با چتری سفید کنار باغچه خیابان ایستاده بود. چند دقیقه زیر چترش ایستادم و به سرعت اخبار چند سال گذشته زندگی مان را تعریف کردیم و خداحافظی تا وقت نامعلوم دیگری.
شروع کرده م به خواندن برای آزمون جامع. بدون معرفی کتاب خاصی این آزمون سه سرفصل دارد برای رشته ما. تجربه دینی، براهین اثبات وجود خدا و مسئله شر. احساس می کنم در تجربه دینی پایه ضعیف تری دارم؛ پس تصمیم گرفتم از همان شروع کنم. دو واحد تجربه دینی در دوره کارشناسی ارشد و دو واحد دکترا هم نتوانست ساختار منظمی از موضوعی که اتفاقا در مباحث الاهیات در سطح جهان بحث به روز و مهمی است دستم بدهد. وقتی موضوعی را آنطور که دلم می خواهد نفهمم و با دانسته های پیشینم قابل جمع نباشد به سختی می توانم با آن کنار بیایم. تجربه دینی ارشد را استادمان به نوعی تحویل برد به وحی و بیشتر وقت کلاس و مطالعه به نقد دیدگاه دکتر سروش درباره وحی و مقالات چالش برانگیزش گذشت.* استاد دوره دکترا سبقه مطالعات و تالیفات عرفانی داشت و از منظری عرفانی به تجربه دینی نگاه کرد. **از طرفی یکی از اساتید دوره ارشد معتقد بود تجربه دینی، موضوعی وارداتی است و برای دین و فرهنگ ما نباید همانطور که در غرب تعریف شده، بیان شود. به عبارت دیگر، تجربه دینی مسئله ما نیست. وقتی مسئله را از زمینه فکری متفاوت می گیریم و در دانسته های خودمان دنبال پاسخش هستیم به دیوار می خوریم. در بهترین حالت نیاز به بازتعریف دارد و باید نسبت آن با دین و باورهای ما سنجیده شود. این حرف استاد انگار خیالم را راحت کرده بود که در ذهنم تجربه دینی را از سرفصلهای مورد علاقه م حذف کنم و بگویم ما که در دینمان وحی داریم، چه نیازی به تحلیل و تعریف تجربه دینی؟
گیسلر در کتاب فلسفه دینش*** می گوید تجربه دینی دو عنصر اساسی دارد: وقوف به امر متعالی و سرسپردگی تام به آن. می گوید انسان تمایلی بنیادین به فراتر رفتن از خویشتن دارد و امر متعالی برای برآوردن تمایل بنیادین انسان به سوی تعالی ضروری است. او این تمایل و سائقه متعالی در اساسی ترین جنبه اش را تجربه دینی می نامد. (ص66) تجربه دینی بسیار عام تر از وحی است. ممکن است در قالب اشراقی نورانی بر یک فرد مسیحی، بودایی یا حتی بی دین در خواب یا بیداری به وجود بیاید. مشاهده حضرت مسیح مصلوب، الهام شدن آیاتی از هر کتاب مقدسی (همانطور که آگوستین قدیس صدای پسربچه ای را شنید که می گفت «برگیر و بخوان» و به این واسطه گرایش مجددی به مسیحیت پیدا کرد) و بسیاری تجارب دیگری که واجد آن ویژگی وقوف به امر متعالی و سرسپردگی تام به آن باشد را به نحو عام شامل می شود.
در اوایل کتاب گیسلر نوشته شده که متعلق تجربه دینی لازم نیست حتما وجود خارجی داشته باشد یا واقعی باشد. همینکه چنین تجربه ای برای فرد به نحو آفاقی یا انفسی رخ دهد برای تجربه دینی بودنش کفایت می کند و این همان چیزی است که باعث می شد من نتوانم تعریف های فاطمه را جدی بگیرم. نظام فکری من در آن زمان به گونه ای بود که اگر به وجود خارجی چیزی شک می کردم یا دلیل مناسبی برای آن نداشتم، نمی توانستم اصلا بپذیرم. فاطمه هیچ سند و مدرک یا شاهدی برای تجاربش ارائه نمی داد و من اصلا نمی دانستم اینها را در خواب دیده یا بیداری. اما طبق تعاریفی که امروزه وجود دارد، همه اینها در قالب «تجربه دینی» می گنجند و به نوعی محترم هستند.
این بحث، یکی از موضوعات روز فلسفه دین و الاهیات است. اگر به جوانب آن خوب نگاه کنیم تبعات زیادی دارد. برخی تجربه دینی را راهی برای اثبات وجود خدا یا دین خاصی می دانند. خودمان هم در فرهنگمان زیاد داریم که از خواب و رویا برای تایید (یا در برخی مواقع اثبات اولیه) موضوعی دینی استفاده می کنیم. بسیاری از تجارب دینی مضامین متضادی دارند و با هم قابل جمع نیستند. تجربه یک فرد مسیحی که خدای متشخصی را در قالب عیسی مسیح می بیند و یک بودایی که به خدای غیرشخص وارمعتقد است، زمین تا آسمان تفاوت دارد. باید بررسی شود که پیش فرضها و بستر فکری هر فرد در رخداد تجربه برای وی چقدرموثر است. مثلا چند بار پیش آمده که جملاتی از عهد جدید به یک مسلمان الهام شود یا یک بودایی حضور مسیح را حس کند. نسبت وحی و تجربه دینی و خطاناپذیری و منشأ آنها باید به خوبی روشن شود تا اگر وحی را از اساس متفاوت از تجربه دینی می دانیم دلایل خود را هم ضمیمه این تفکیک کنیم.
به نظرم تجربه دینی در عین حال که برای ما قابل تحویل به موضوع وحی یا مباحث عرفانی است؛ اما باید مستقلا هم بررسی شود و صورت مسئله را به کل پاک نکنیم. وقتی یافته های جدید علمی و عصب شناختی می خواهند نشان دهند مصرف داروهای روان گردان و برخی مواد دیگر می تواند باعث به وجود آمدن تجاربی ماورایی برای فرد شود ما چه جوابی برای گفتن داریم؟ چطور می توانیم مطمئن شویم این همه تجارب عرفانی که در سنت و دین ما سینه به سینه نقل شده، مولفه های تجربه دینی یا عرفانی اصیل را دارا هستند؟
حالا دیگر برایم چندان اهمیتی ندارد که تجارب فاطمه منشأ خارجی داشته یا صرفا زاییده تخیل و تصورات خود او بوده. امروز اگر او را ببینم با دقت بیشتری به حرف هایش گوش می دهم و سعی می کنم رگه ای از باور را در نگاهم ببیند. تجارب او دست کم با تعریف عامی که در فلسفه دین وجود دارد همخوانی دارد. باید اینها را شنید و دنبال پاسخ رفت.
* کتابی که در دوره ارشد خواندیم: کلام خدا، تحلیل و نقد دیدگاه روشنفکران دینی درباره وحی و تجربه نبوی، نوشته دکتر عبد الله نصری، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1387
** کتابی که در دوره دکترا خواندیم: دین پژوهی فلسفی، نوشته دکتر یحیی کبیر، قم، چاپ بوستان کتاب، 1393
***فلسفه دین، نوشته نورمن گیسلر، ترجمه دکتر حمید رضا آیت اللهی، تهران، انتشارات حکمت، 1391، ص 66