ایمان ابراهیمی خریداریم
جگرگوشه ات را سالها در بر و بیابان رها کرده باشی، بعد از سالیان درازی هم که از راه برسی، آمده و نیامده چاقو تیز کنی تا گوش تا گوش ذبحش کنی. این کارها با کدام عقل امروزی می سازد؟ از کجا معلوم که خواب زده نشدی؟ شاید شام چرب و سنگینی خورده بودی یا از قضا قربانی کردن گوسفندی را دیدی و اینها در عالم خواب و بیداری با هم عجین شده. چطور اینقدر مطمئن فهمیدی که اینها امر مستقیم خداست، به خواسته او تن دادی، اما و اگر نیاوردی و نلغزیدی؟
در فلسفه دینی که ما می خوانیم اسم حضرت ابراهیم با «ایمان» و «یقین» پیوند خورده. آخر آخر ایمان را بخواهیم مثال بزنیم می شود این پیامبر که حاضر شد از زن و فرزندش بگذرد و بی چون و چرا تسلیم محض این فرمان عجیب و غریب الاهی شود. قصه ابراهیم به جایی رسیده که برای بسیاری از دین باوران و فیلسوفان اخلاق، چالش فکری به وجود آورده. آیا ذبح فرزند با اصول اخلاقی سازگار است؟ حالا آمدیم و چاقو می برید. چه اتفاقی می افتاد؟ بعد لب به دندان نمی گزیدی که ای کاش لااقل با خدا چانه زده بودم و رایش را می زدم؟ که حالا چه توفیری به حال خدای بی همتا می کند که خون اسماعیلم بریزد یا قوچ و گوسفند؟ نمی شد دست کم دیالوگی با خدا برقرار می کردی و چند سوال فرضی می پرسیدی؟ مگر بقیه پیامبران که می پرسیدند، همین خودت که «کیف تحیی الموتی» خواستی ببینی، خلع نبوت شدند؟ پیامبر هم اینقدر بی زبان؟!
ایمان و یقین ابراهیمی راسخ و استوار بود، در امر پروردگارش جز چشم حرفی برای گفتن نداشت و با رضایت و رغبت، و نه اکراه و بی میلی، آن را به دیده منت می گذاشت. ایمان ابراهیم شیطان مسیرش را سنگ می زد و تعلقات این جهانی را هم به حاشیه می راند. استوار قدم برمی داشت و بی آنکه بداند تقدیر چه برایش رقم زده، بی آنکه خدا خدا کند جایگزینی برای ذبح نازل شود، به قربانگاه رفت و چاقو کشید.
ایمان ابراهیمی گمشده باورهای انباشته از تردیدِ عصر ماست. چه کسی بدش می آید یقین کند راهی که می رود درست است و سرش را بیندازد زیر تا خودِ مقصد؟ ما که دو قدم برمی داریم، یکی به عقب بر میگردیم، چپ و راست را نگاه می کنیم تا بقیه مردم را رصد کنیم، می چرخیم پشت سرمان را ببینیم، نگاهمان را به افق میدوزیم تا آینده را پیشگویی کنیم، عقربه ساعت را می پاییم، آخرین اخبار و پیام های گوشی و وضعیت آب و هوا را چک می کنیم، گام لرزان را پیش می گذاریم و با تمام هیکل نقش زمین می شویم!
چطور می شود مایی که در خوشی هایمان هم از خدا طلبکاریم «چرا بیشتر ندادی» ابراهیم گونه با آرامش و قوت قلب به راهی که می رویم مطمئن باشیم؟ کدام خشت را کج و معوج گذاشتیم که در ثریای تردید معلقیم؟