سلام دختر فراری
لطفا دوباره مادر پیر و از کار افتاده ات را سرزنش نکن که چرا برایت ایمیل می فرستم. قبلا ساعت ها سر این موضوع با هم بحث کرده ایم و من گفته ام که خوش ندارم پیام ویدئویی ضبط کنم و تو در همان حال که مشغول چک کردن آخرین پیام های گوشی و اخبار تلویزیون هستی، صدای من را هم بشنوی. دلم می خواهد تمام هوش و حواست جمع کلمه هایی باشد که از عمق وجودم حک می شود و با چشمانت رد جملاتم را بگیری و جرعه جرعه بنوشی. هرچند انگشتانم دیگر رمقی برای تایپ ندارد به سختی صدای ضبط شده ام را تبدیل به نوشته و ویراست کردم. شاید درک این مسئله برای تو کمی دشوار باشد. ما نسل نامه های دست نویس و وبلاگ های اینترنت دایل آپ هستیم. ما نسلی بودیم که می توانستیم ساعت ها پشت لپ تاپ های نسل اول با آن دکمه های سفت و خشن ده انگشتی تایپ کنیم، حرف هایمان را کلمه به کلمه و با چاشنی آیکون های بدقیافه یاهو مسنجر، زندگی کنیم.
فضای مجازی که پایش را به زندگی ما گشود، بعضی از ما که جرات نوشتن داشتیم جلو افتادیم و اسممان شد فعال فضای مجازی. پیش دوستانمان به این لقب برازنده مباهات می کردیم اما اساتید چپ چپ نگاهمان می کردند و پدر و مادرها کنایه بارمان می کردند که چرا طلای وقتمان را در آشفته بازار اینترنت چوب حراج زده ایم. با جامعه منجمد الفکر جنگیدیم، خودمان را به در و دیوار زدیم تا قوم مطیع محض پیشرفت های تکنولوژی ما را آدم به حساب بیاورد تا برسیم به چیزی که شما از بدو تولد و حتی پیش از آن داشتید.
شما فرزند خلف همین فضای مجازی هستید. اذان را یکی از مراجع بزرگ با چت صوتی در گوشت خواند. اولین کلمه ای که گفتی لبتاب بود و ربات کارگری که از سرکار کنترلش می کردم پیش از من اولین قدم هایت را دید. از وقتی به دنیا آمدی برایت یک پیج در اینستاگرام ساخته بودم و همه عکس ها و خاطراتت را ثبت می کردم. ما زندگی خوبی داشتیم تا وقتی که تو به همه گذشته و زحماتی که برای ثبت خاطراتت کشیده بودم پشت پا زدی. عکس های صفحه ای که تمامش را با جان و دل گرفته بودم و ساعت های برای انتخاب و ویرایشش وقت گذاشته بودم، کپشن های پر از احساسم را یک روز بی خبر حذف کردی و لینک دادی به صفحه جدیدت. دیگر ایمیل ها و پیام های من را قبول نداشتی و حتما باید ویدئو چت می کردیم. آخر سر هم که دوستان اینترنتی قاپت را زدند و رفتی لنگه دنیا برای خودت ادامه تحصیل بدهی.
دخترم! من هم در سن تو دختر به روزی بودم و اطمینان داشتم اینقدر فکر روشنی دارم که قدم به قدم با فناوری های نوین و نسل بعد پیش می روم و از قافله عقب نمی مانم. اما به یک جا که رسید دیدم دلم آرامش می خواهد. از سرعتی که تکنولوژی به جان زندگی ما انداخته، از اینکه ما را از هم جدا کرده دلزده شدم. شدم همان مادربزرگ پیر زمان خودمان که گوشی چند مدل قدیمی تر دست می گرفت و ما به او می خندیدیم. حالا تو دختر بلا، مادرت را دست می اندازی و از اینکه ایمیل می نویسم به من می خندی. تو چه می دانی که ایمیل زدن هنر زمان ما بود. وقتی هنوز خیلی ها نمی دانستند یاهو کلمه رمز دراویش است یا برند کیف و کفش، ما اینباکس خودمان را از ایمیل های مختلف انباشتیم و به جامعه جهانی وصل شدیم.
دختر بی قرارم، من تمام تلاشم را کردم که به روز باشم. همیشه موقع پخت و پز و نگهداری از تو اخبار پیشرفت های جدید فناوری را دنبال می کردم و سعی می کردم بیشتر وسایل خانه را با همان تلفن همراهم مدیریت کنم. اما آن شب که نزدیک افطار، پسورد یخچال یادم رفته بود، مجبور شدم زنگ بزنم هکر سرکوچه تا بیاید، قفل یخچال را باز کند و افطاری بپزم. می دانم پیش دوستانت خجالت کشیدی که مادر آلزایمری از کار افتاده ای داری. ولی مگر من چند رمز متفاوت را می توانم به خاطر بسپرم؟ خواستم همه را سال تولد تو بگذارم و برای هر کدام یک شماره. مثلا یخچال بشود 14201 جاروبرقی بشود 14202 و همینطور الی آخر. اما گفتی این رمز گذاری به درد عمه ام می خورد. نمی دانم منظورت عمه من بود یا خودت. پدر بی نوایت که خواهری در این دنیا نداشت. از پنج عمه عزیز من هم که هیچ کدام دستشان جلوی پسورد دراز نیست و راحت زندگی شان را می کنند. جالب است دنیا این همه پیشرفت کرده هنوز عمه ها در عالم مظلوم هستند و کمپینی برای احقاق حقوق خودشان راه نیداخته اند. بعضی مفاهیم تغییر نمی کنند دخترکم. هیچ پسوردی با ضریب امنیت بالا، رمز ورود به قلب یک انسان خاکی نمی شود و هیچ تراشه و شبکه ای نمی تواند پیوند عاطفی ما را بسوزاند.
دختر فراری… بعد از آن شب با آیدی عمه نامی دوست شدی که برایت از پیشرفت های آن سر دنیا قصه ها گفت. گفت در آن خراب شده مادرها پسورد یادشان نمی رود. پایت را کردی در یک کفش که بروی آنجا ادامه تحصیل بدهی. هرچه گفتیم نمی توانیم دوری ات را تاب بیاوریم خیالمان را راحت کردی که پرواز ده ساعته زمان ما، امروزه فقط دو ساعت طول می کشد. گفتی همه جا اینترنت پرسرعت و ویدئو چت داری، توی اتاق مطالعه ت دوربین مدار بسته ای قرار دارد که ما می توانیم در هر ساعت از شبانه روز تو را ببینیم و حتی بوی خوش تو را استشمام کنیم. برای روز تولدم گل سفارش می دهی و وقتی پستچی آن را به دستم می رساند با لمس شاخ و برگش صدای دلنشینت به گوشم می رسد. اما اینها هیچ کدام تو نمی شود.
بعد از رفتنت من روز به روز فرسوده تر شدم و دیگر انگشتانم رمقی برای تایپ ندارد. شاید همین روزها صدای هشدار دستگاهی که پارسال دکترها زیرپوستم کار گذاشتند بلند شود و تو بفهمی مادرت برای همیشه از این دنیا رفته. وصیت نامه ای نوشتم که به محض تایید درگذشتم توسط دو پزشک همیشه آنلاین، به صورت خودکار برایت فرستاده می شود. دو ساعت بعد هم پیامی همراه با لینک صفحه ترحیم برای اقوام و آشنایان ارسال می شود. پسوردهای خانه را زیر گلدان دم در قایم کرده ام، خودت بردار. برایم یک قبر مجازی کنار مزار پدرت بخر و تبلیغ کن تا فاتحه و چند خطی قرآن بخوانند. اگر فاتحه می خوانند لایک بزنند و اگر ختم قرآن بر می دارند کامنت بگذارند. من این سال ها راه را اشتباه رفتم. اینقدر آلوده به فضای مجازی شدم و تو را از همان نوزادی همراه کردم که همین فضای سایبری دخترکم را از من ربود. راستش می دانی چیست؟ از این فضای مجازی فقط قرآن خوان مجلس ختمش را دوست دارم. چندین سال است سعی می کنم در کوچه پس کوچه های اینترنت قرآن خوان مجلس ختم پیدا کنم. یک کمپین هم راه انداخته ام که بدون وضو به صفحه مانیتور قرآن دست نزنیم. بد دوره زمانه ای شده. دیگر هیچ چیز حرمت ندارد.
دخترکم شارژ گوشی م رو به اتمام است و دیگر نمی توانم ضبط کنم. لعنت به این تکنولوژی که هر چه پیشرفت کرده هنوز مشکل محدودیت شارژ داریم. عمر است دیگر عزیزم. می گذرد. شارژ نامحدود فقط خداست. من هم همین روزها برای همیشه دشارژ می شوم و دیگر چشم های زیبایت به خاطر خواندن پرحرفی های ایمیلم خسته نمی شود.
به عمه سلام برسان